تو رو از خاطرم برده ، تب تلخ فراموشی
دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی
چرا چشم دلم کوره ، عصای رفتنم سسته
کدوم موج پریشونی ،تو رو از ذهن من شسته
خدایا فاصله ات تا من ، خودت گفتی که کوتاهه
از این جا که من ایستادم ، چه قدر تا آسمون راهه
من از تکرار بی زارم ، از این لبخند پژمرده
از این احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده
به تاریکی گرفتارم ، شبم گم کرده مهتابو
بگیر از چشمای کورم ، عذاب کهنه ی خوابو
چرا گریه ام نمی گیره ، مگه قلب من از سنگه
خدایا من کجا می رم ، کجای جاده دلتنگه
می خوام عاشق بشم اما تب دنیا نمی ذاره
سر راه بهشت من ، درخت سیب می کاره
¤ نویسنده: e
خانه
:: کل بازدیدها
::
:: بازدیدهای امروز
::
:: بازدیدهای دیروز
::
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: پیوندهای روزانه ::
::آرشیو وبلاگ ::
:: اشتراک درخبرنامه ::
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
19669
7
1